یکشنبه

Entry for 19 Jan 2010


خاطره ای برفی از علی پهلوان

برفا رو آب کن یا نکن! مسئله همین است!


یک شب زمستانی حدود سال هزار و شصت هفتاد! از پنجره ی خانه بیرون را نگاه می کنم و با خود می گویم: " ای جان! اگر همین طور تا صبح بیاید فردا تعطیل است! خدا کند قطع نشود یا تا صبح آب نشود "... وقت خواب فرا رسیده و با همین امید به خواب می روم...
صبح است، پدرم بیدار شده و جلوتر از من رادیو را روشن کرده است. یادم نیست که قبل از خبر، صدای ضرب زورخانه ی (شیر خدا) برای ورزش صبحــگاهی پخش می شد یا آهنگ تایم پینگ فلوید برای برنامه ی تقویم تاریخ. ولی یادم هست که قبل از رفتن به مدرسه، اگر رادیو روشن بود هر دوی این ها را می شنیدیم. با چهره ای خواب آلود، اوّل از پنجره میزان برف را ارزیابی نموده! و کنار رادیو می نشــینیم. پدرم می خندد و می گوید: " شاگرد اوّل که این باشد وای به حال بقیـّه! حالا تو برو حاضر شو، آمد و تعطیل نبود. " می گویم: " نه این برفش برف است "... اخبار شروع می شود.... برایم حتــّی گوینده ی خبر هم مهم بود چون نمی دانم چرا اکثر مواقعـی که (خلیل هدایتی) گوینده ی خبر بود یک مشـکلی پیش می آمد، مثلاً فقط دبستان ها تعطیل می شدند و من راهنمایی می رفتم!! انگار ایشان می گفت که آمـوزش و پـرورش چه چیزی اعلام کند!! ... گوینده آغاز می کند: " با نام خدا و با عرض سلام، من خلیل هدایتی به اتــّفاق هم کارانم اخبار بامدادی را ... " ... کمی نگران می شوم امّـا به روی خودم نمی آورم. نمی دانم چرا همیشه خبر به این مهمّـی باید خبر یکی مانده به آخر اعلام شود. خلاصه این که روزهای برفی توفیق اجباری بود که از وضعیّت ایران و سایر کشورهای جهان با خبر شوم! .... خدا خدا می کردم خبر به وضعیّت هوا نرسد چون گزارش هواشناسی همیشه آخرین خبر بود و به معنی قطع امید! ... ناگهان گوینده ی محترم می گوید: " وزارت آموزش و پرورش... " و من به رادیو نزدیک تر می شوم، " .... کلیـّه ی مدارس ابتــدایی و راهنمایی شمیرانات و تهران امروز تعطیل است " لبخندی می زنم و با خلیل هدایتی آشتی می کنم و به سوی خواب مجدد روانه مـــی شوم.
یک شب زمستانی، حدود سال هزار و سیصد و هشتاد و خرده ای! از پنجره بیرون را تماشا می کنم و با خود می گویم: " آخ آخ فردا چه طور برویم سر کار با این برف، خدا کند تا فردا صبح یک کمی آب شود "...
صبح است، از پنجره میزان برف را ارزیابی می کنم، امـّا دیگـر رادیو روشن نمی کنم چون فرقی ندارد. مطمئن هستم هیئت مدیره ی شرکتمان از طریق رادیو خبر تعطیلی شرکت را اعلام نمی کنند... خلیل هدایتی هم کاری از دستش برنمی آید!!! پس همین طور که برای رفتن به محلّ کار آماده می شوم، زمزمه می کنم: " برفا رو آب کن بیا... سرما رو آب کن بیا... "

منبـع: مجله ی نسیم هراز

نیما آریان دوست _ شاد و آریانی باشید

۱ نظر:

Unknown گفت...

مطلب بانمکی بود اما این شعره ورزن جدید گل همیشه بهاره یا تو ننسیم هراز هم اینجوری نوشتن.
بازم ممنون.